عشق من....

انزلی چی آبای

مدتی بود تو را در لا به لای این تارهای مجازی گم کرده بودم...
و یا شاید این من بودم که با این سرعت کند تارها از تو عقب ماندم و پاهایم در رنگ و لعابهای این تار هفت رنگ گیر کرد و ... گم شدم.
و حالا که کم کم پیدایت می کنم و نیلوفرانه به دور احساسم می پیچی... وقت تنگ شده ... نفس ها به شماره افتاده ... و پاها توان قدم برداشتن ندارند.
تنها آب حیات توست که به جان خسته ام توانی دوباره خواهد داد...
از آن جرعه ای بر لبهای بی جانم بچشان ...
باشد که همیشه از تو دم بزنند... 
 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 27 بهمن 1389برچسب:,ساعت 13:5 توسط abay0181| |


Power By: LoxBlog.Com