عشق من....

انزلی چی آبای

دیروز با هم حرف زدیم و امروز هم
به یاد آن ،دل و دیدگانم غصه دارند و
اشک میریزند..
گفتی هیچکس نمی تواند جای تو را
برایم بگیرد..
...در حال گریه خندیدم و
در غالب طنز گفتم،
ترا جان مادرت نگذار کسی جای مرا بگیرذ
گفتی منهم نمی گذارم بگیرند..
خندیدی و گفتی : با تو که حرف زدم
بهتر شدم،
حالم بهتر شد و گفتی
تو بهترین دوست من هستی
گفتم تو هم غصه ی قصه ی تلخ زندگیم
تو برایم بوسه ی لبان قرمز رنگ آدمک چت
را فرستادی..
و من
در حالیکه اشک میریختم..،
همان شکلکی را ، که قلبی بر روی
صورتش می طپید..
صبح امروز ،
با دلی آرام ،
چون آرامت کرده بودم،
به بیرون از خانه رفتم
اما برگشتنی ،یاد آن
مکالمه ی عاشقانه
و غریبانه ی چت دیشب ،
تمام راه برگشتنم به پیش مادر دردمندم را،
پر از ، درذ و غصه کرد..
و عینک دودی من
اشک های دلتنگی ام را
بر پیش مردم آبرو داری نمود
وحال که روبروی سنگ صبورم
مونیتور اب تاب م نشسته ام ،
این صدای مادر است که با گفتن ،
بیا شیر را داغ بخور
برایت خوب است..
به غصه ی قصه ی تمام نا شدنی ام
نقطه میدهد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:,ساعت 15:5 توسط abay0181| |


Power By: LoxBlog.Com