عشق من....

انزلی چی آبای

جهان بي عشق ساماني ندارد

فلك بي ميل دوراني ندارد

نه مردم شد كسي كز عشق پاكست

كه مردم عشق و باقي آب و خاكست

چراغ جمله عالم عقل و دينست

تو عاشق شو كه به ز آن جمله اينست

اگر چه عاشقي خود بت پرستيست

همه مستي شمر چون ترك هستيست

به عشق ار بت پرستي دينت پاكست

وگر طاعت كني بي عشق خاكست

نئي كم زان زن هندو در نيكوي

كه خود را زنده سوزد بر سر شوي

تو كز عشق حقيقي لافي اي دوست

خراش سوزني بنماي در پوست

تو كز بانگ سگي از دين شوي فرد

نداري شرم از اين ايمان بي درد

چو قمري را دهي بي جفت پرواز

ز بستان در قفس رغبت كند باز

كبوتر در هواي يار چالاك

فرو افتد ز ابر تيره بر خاك

ترا گر پاي در سنگي برايد

چو بي‌دردي ز دردت جان برايد

فداي عشق شو گر خود مجازيست

كه دولت را درو پوشيده رازيست

حقيقت در مجاز اينك پديد است

كه فتح آن خزينه زين كليد است

كرم را شكر گوي زندگي باش

نمك را حق گرار بندگي باش

درت را قفل بر درويش كن سست

توانگر خود نه محتاج در تست

دهان مفلسان شيرين كن از قند

كه بر حلوا كند منعم شكر خند

چو پيلان باش پيشاني گشاده

نه چون موران گره در سينه داده

كسي كز وام شيرين شد شمارش

هميشه تلخ باشد روزگارش

چو گردد ابر دولت بر تو در بار

فروتن باش همچون شاخ پر بار

به هستي به كه خدمتگار باشي

كه خود در نيستي ناچار باشي



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در یک شنبه 24 بهمن 1389برچسب:,ساعت 1:37 توسط abay0181| |


Power By: LoxBlog.Com