عشق من....

انزلی چی آبای

اي در حصار حيرت زنداني


اي در غبار غربت قرباني

اي يادگار حسرت و حيراني ***برخيـــــز

اي چشمه خسته دوخته بر ديوار *بيمار *بيزار

تو رنگ آسمان را از ياد برده اي

از من اگر بپرسي ديري است مرده اي***برخيـــــز

خود را نگاه كن به چه ماني

غمگين درين حصار به تصوير

اي اتش فسرده نداني

با روح كودكانه شدي پير

يک عمر ميز و دفتر و ديوار

جان ترا سپرد به ديوان

پاي ترا فشرد به زنجير***برخيـــــز

بيرون ار اين حصار غم آلود

جاري است زندگاني جاري است

دردا كه شور از تو فراري است ***برخيــــــز

در مرهم نسيم بياويز

هر چند زخم هاي تو كاري است

اه اين شيارها كه پيشاني است

خط شكست هاست دربرج روح تو

كز پاي بست روي به ويراني است

خط شكست ها؟

نه كه هر سطرش طومار قصه هاي پريشاني ست

اي چشم خسته دوخته بر ديوار

برخيز و بر جمال طبيعت

چشمي مان پنجره وا كن

همچون كبوتر سبكبال

خود را به هر كرانه رها كن

از اين سياه قلعه برون اي

در ان شرابخانه شنا كن

با يادهاي كودكي خويش

مهتاب را به شاخه بپيوند

خورشيد را به كوچه صدا كن***برخيــــــز

اي چشم خسته دوخته بر ديوار *بيمار*بيزار

بيرون ازين حصار غم الود

تا يك نفس براي تو باقيست

جاي به دل گريستت هست

وقت دوباره زيستنت نيست***برخــــــــيز

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در 15 تير 1389برچسب:,ساعت 20:9 توسط abay0181| |


Power By: LoxBlog.Com